حتماً بخونیدد

خانم جان میگفت قدیما زمستوناش مثل الان نبود که وقتی برف میومد چن روز پشت هم میبارید و میبارید گاهی صبح که میشد در حیاط از برفی که پشتش بود باز نمیشد

خلاصه یه شب برامون مهمون اومد اون وقتا اینجوری نبود که تو هر اتاقی بخاری و شوفاژ باشه یه بخاری تو یه اتاق بود همه اونجا میخابیدن میگه بعد شام ب شوهرم گفتم آقایِ موحد و کجا بخابونیم شوهرمم گفت جاش و بنداز جلو بخاری همون قسمتی ک هر شب خودمون میخابیم ماهم این سرِ اتاق میخابیم خلاصه خانم جون میگه همین کار و کردم ...نصف شب رفتم دستشویی وقتی برگشتم گیج بودم طبق عادت رفتم اون قسمتی ک همیشه میخابیدیم ینی زیر لحافِ مهمون و در گوشِ اون آقای مهمون گفتم ای مرد پاشو ببین چه برفی میاد این مهمون حالا حالا موندگاره ک آقای مهمون گفت پاشو برو پیش آقاتون بخاب نگران نباش فردا سنگ از آسمون بباره میرم🙈😂


#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
دیدگاه ها (۴)

تو یک مادری، مراقبت از فرزند، یکی از اولویت‌های مهم توست، ام...

خدا کند نشوی بعدِ من نصیبِ کسی اگر که میلِ رقیبی به آشنایی ب...

‌اگر مانند رخسارت گلی در بوستانستیزمین را از کمالیت شرف بر آ...

به من بهانه‌ای بدهکه کم شه باورم به توبه من که هر شب از خودم...

🍁خانم جان میگفت قدیما زمستوناش مثل الان نبود که، وقتی برف می...

ــــعدالتـــ برایــ یکـــ قاتلـــــــــــ☆p⁵.ویو نویسنده: ای...

عشق بی پایان من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط